بخونش حتما...
جملاتی که وجدان را بیدار خواهد کرد:
12 سال داشتم که به اجبارشوهرم دادن
شوهرم معتاد بود و خیلی ازش می ترسیدم
12سال گذشت و من صاحب یک دختر 10 ساله بودم
شوهرم برای مخارج اعتیاد من رو مجبور به تن فروشی کرد
حدود یک ماه /هر شب چند نفر رو میاورد سراغم
با پدرم حرف زدم اما با مشت و لگد بیرونم کرد
جایی رو نداشتم و به خاطر دخترم برگشتم خونه
دیدم که شوهرم /دخترم را در اختیار یک مرد گذاشته
تا به او تجاوز کند/نمیخواستم دخترم مثل خودم شود
مرد غریبه رو انداختم بیرون
با شوهرم حرفم شد و با چاقو زدمش
الان به جرم قتل اینجا هستم
سرگذشت " مریم.ق"1392/11/30
12 سال داشتم که به اجبارشوهرم دادن
شوهرم معتاد بود و خیلی ازش می ترسیدم
12سال گذشت و من صاحب یک دختر 10 ساله بودم
شوهرم برای مخارج اعتیاد من رو مجبور به تن فروشی کرد
حدود یک ماه /هر شب چند نفر رو میاورد سراغم
با پدرم حرف زدم اما با مشت و لگد بیرونم کرد
جایی رو نداشتم و به خاطر دخترم برگشتم خونه
دیدم که شوهرم /دخترم را در اختیار یک مرد گذاشته
تا به او تجاوز کند/نمیخواستم دخترم مثل خودم شود
مرد غریبه رو انداختم بیرون
با شوهرم حرفم شد و با چاقو زدمش
الان به جرم قتل اینجا هستم
سرگذشت " مریم.ق"1392/11/30
نظرات شما عزیزان: